زمین پیراهن سفید اکلیلی خویش را بر تن نموده و با مروارید زینت بخش جامه خویش شده
باد هو هو کنند آمدنش را فریاد میزند و ننه سرما را از خواب بیدار میکند
روزی که منتظرش بودم فرا رسید. لحظه شماری میکردم برای آغاز این فصل قشنگ فصلی سفید و دور از پلیدی
قدم زدن در هوای سرد و لذت بخش برفی را به معشوق نزدیکتر کرده و همواره نامش را در ذهن طنین انداز میکند
عشقی که من نسبت به او دارم هرگز تمام شدنی نیست و در هر لحظه تو چندان میشود عشقم نسبت به خدا خدایی که افریننده این فصلهای زیباست حس زیبای در آغوش کشیدن عشق همیشه همراه من است
احساس آرامش در لابلای لامکان
شوق برف بازی با پدر و نوشیدن چای گرم در این هوای سنگین
آری سادهترین چیزها برای من بهترین است
لطفاً معرکه رو بده 🌺