جواب معرکه
موضوع : شهر شلوغ
ترافیک بسیار شدید، صدای سرسامآور و متعدد بوق ماشین ها، هوای آلوده، جمعیت زیاد مردم در خیابانها و همه و همهی این تصاویر که نشانگر یک شهر بزرگ و پرجمعیت است. شهری پر از مردمانی که هیچکدام یکدیگر را نمیشناسند اما در کنار هم و در زیر سقف یک اسمان نفس میکشند. یکی خندان و شاد، یکی غمگین و ناراحت، یکی عصبانی و مضطرب و دیگری آرام و خون سرد. چقدر عجیب، چقدر اینجا پر از حسهای متفاوت است؛ و سؤال این است که حال من در این بین چطور است؟ من کاملاً بی حس هستم، حس بی طرف بودن و به شکلی بی احساس بودن دارم. چیزی که قابلدرک نیست و بافکر کردن به این حس انسان از درون منجمد و سرد و یخی و سنگی میشود. احساسی مانند معلق بودن در فضا. چقدر ناراحت کننده است که من فقط با دیدن یک عکس از یک شهر بزرگ و بی احساس اینقدر انرژی منفی دریافت کردم.
موضوع : صدای جنگل زیبا
در جنگلی سبز با درختانی زیبا قدم میزنم به هر سمتی که نگاه میکنم پر از درختان صنوبر و کاج است پرندههای خوشصدای آوازخوان با صدای دلنشین شان گوشهایم را نوازش می دهند از دور پروانه های رنگارنگ را می بینم به سمتشان می دوم یکی از آنها نظرم را جلب می کند دنبالش میروم تا در دستانم اسیرش کنم از اینسو به آنسو مرا نیز با خود می کشاند و سرانجام به اوج می رود و از دیدن پنهان می گردد به اطراف نگاه می کنم باورم نمیشد آن پروانه کوچک زیبا مرا تا دریا کشانده بود نسیمی ملایم موهایم را به بازی گرفته بود به آسمان نگاه کردم خورشید در حال غروب بود. آسمان که حالا رنگ سرخی به خود گرفته بود با آبی دریا تضاد زیبایی ایجاد کرده بود. روی ماسه های سرد ساحل نشستم و به نقاشی خیره کننده خداوند خیره شدم و به بزرگی و عظمت خدای متعال پی بردم.
موضوع : سفر به طبیعت
وای تصورش راهم نمیکردم که به سفری بروم که پر از سرسبزی باشد حتی درختان هم با من صحبت می کردند و رودخانه با شرشرش آهنگ بسیار گوشنوازی ساخته بود خانه من در لابهلای کوهها بود وقتی به بیرون میرفتم گنجشکان روسری به رنگ آفتاب به سرم میانداختند و وقتی وارد جنگل می شدم نسیم ملایمی صورتم را نوازش میکرد جنگل در تابستان طلایی می شد دلیل او خورشید بود که مثل تشت طلا بر زمین می تابید
بفرما
تاج فراموش نشه