باصدای بلند گفت کتاب را ببند کتاب را بستم رو کردم بهش ادامه درس را. بده گفت تو چرا با غرور وابتکار نگام می کنی بیا من را بخور گفتم خانم من نگام همینطوره
رو کردم سمت تخته گفت چرا تو به من بی محلی می کنی کتابت را بزار تو کیفت
اخر کلاس رفتم پیشش گفتم خانم کارتون اشتباه بوده من کاری نکردم که مستحق همچین رفتاری باشم جلو کل بچه ها تخریبم کرد روانی بی شعور
بعد من با اون حال مریض اصلا حالم خوب نبود آنقدر شعور بچه ها پایینه من وقتی ناراحتن میرم کنارشون باهاشون صحبت می کنم بعد اونا منو مسخره می کردن و خ