انشا
وقتی تصویر ذهن کودکان را نگاه میکنم، همیشه در آن درختهایی بلند و سبز دیده میشود؛ درختهایی که شاخههایشان مثل دستهای مهربان باز شدهاند تا کودکان بتوانند از آنها بالا بروند، لانهٔ پرندهها را تماشا کنند و زیر سایهشان بازی کنند. امّا گاهی واقعیت با خیال کودکان فرق میکند. آنچه آنها آرزو میکنند، با آنچه ما در کوچه و خیابان میبینیم یکی نیست.
در تصویر میبینیم که کودکان روی تنههای خالی درختانی نشستهاند که بریده شدهاند. انگار آنها هنوز در خیال خود باور دارند که این چوبهای بیجان، روزی درختانی سرسبز بودهاند. این صحنه مثل یک هشدار آرام است؛ هشداری که میگوید هر بار یک درخت قطع میشود، تکهای از دنیای کودکی هم از بین میرود.
درختها فقط چوب و برگ نیستند. آنها نفس زمیناند؛ خنکای تابستان، هوای پاک، صدای پرندهها و حتی آرامش چشمها. اما وقتی خیابانها جای درخت را به ساختمانهای بلند و دیوارهای بیروح میدهند، نهتنها محیط زیست آسیب میبیند، بلکه رویاهای کودکان هم کوچکتر میشود.
کاش بزرگترها مثل بچهها خیالپردازی میکردند. کاش وقتی تصمیم به بریدن درختی میگرفتند، اول به کودکی فکر میکردند که شاید قرار بود روزی از همان درخت بالا برود یا زیر سایهاش کتاب بخواند. اگر ما به آینده فکر کنیم، هیچوقت برای راحتی لحظهای، ریشههای زندگی را قطع نمیکنیم.
دنیا وقتی زیباست که سبز باشد. اگر امروز از درختان مراقبت کنیم، فردا کودکان میتوانند به جای نشستن روی تنههای خشک و بریده، روی شاخههای زندهٔ درختان بازی و خیالپردازی کنند. حفظ درختان یعنی حفظ امید، زندگی و لبخند کودکان.