انشادرموردمثل نویسی از کوزه همان برون تراودکه دراوست

چندوقتی است به محل کارجدیدم آمده ام محیط شلوغی داردورفت وآمدهای آن زیاداست ولی چون حقوق خوبی داردادامه می دهم یه یه شرکت هواپیمایی بزرگ وصاحب نام‌.یکی ازهمین روزهای خدامثل همیشه سرکارم بودتااینکه یه نفربرای تهیه بلیط آمدانسان متشخصی بودیک جنتلمن به تمام معنا گویاتاجربودوبرای کارش می بایست به کشورهای مختلف سفرکندوطبق گزارشات ازمشتری های ثابت آژانس بودومنم هم زیاداورامیدیدم یکباربه رم یکبارلندن یکبارایروان خلاصه همین رابگوییم که اینقدرآمدورفت که حس کردم به اوعلاقه مندهستم به امیداوبه سرکارمیامدم ولی مثل اینکه اوهم به من علاقه مندبودوبه خواستگاری آمدهمه چیزخوب بوداوایل خیلی مهربان بودامااین تازه شروع ماجرابودباطن زشت وقبیحش بعدازچندماه بعدازازدواج معلوم شدفردی بددهن شکاک که این باطن راپشت لباس های گران قیمت وماشین های مدل بالایش قایم کرده بوددلی اینهافقط چندوقت دوان دارد. بفول شیخ بهایی:آن کس که بدم گفت بدی سیرت اوست وان کس که مراگفت نکوخودنیکوست حال متکلم ازکلامش پیداست ازکوزه همان برون تراودکه دراوست