مدیر مدرسه
شاید به نظرتان عجیب آید اما زمانی که بچه بودم دوست داشتم مدیر یک مدرسه شوم و داخل آن مدرسه چیز ها و کار هوایی که دوست دارم انجام شود .
دوست داشتم ، مدیری باشم که بچه ها از آن نترسند و مثل بچه های کلاس ما از او فرار نکنند .
مدیری نباشم که بچه ها پیش بقیه بگویند : « مدیر مدرسه ی ما انقدر بد اخلاقه که ...» یا بگویند :« مدیر مدرسه ی ما شبیه ... » یا حرف های مثل « خیلی سخت گیره » ، یا نفرین هایی مثل « ایشالا بره زیر تریلی ۱۸ چرخ دیگه نبینمش » ، « ایشالا شب که خوابید دیگه صبح بیدار نشه » ، « خبر مرگشو برام بیارن » و ...
بچه های مدرسه اکثرا همین حرف ها را می گویند ...
اما واقعیت واقعا کدام است ؟
اینکه مدیر ها ذات خرابی دارند !
یا اینکه نمی خواهند اینجوری باشند ولی هستند !
ما از سخت گیری او رنج میکشیم و در حال مرگ هستیم
یا او از دست ما حرص می خورد ؟
شاید هم هردو ...
ما شیطنت می کنیم و آنها از دست ما حرص می خورند و باعث میشود هم سخت گیر تر شوند و هم ما عذاب بکشیم
معرکه یادت نره