نگارش نهم -

درس 6 نگارش نهم

amir ...

نگارش نهم. درس 6 نگارش نهم

سلام🤩 انشا صفحه ۷۰ از اینترنت نباشه. تاج میدم به همه👑

جواب ها

♡. ♡.

نگارش نهم

جواب حکایت نگاری صفحه ۷۰ (به متن طولانی) در روزگاران قدیم در شهر سمرقند فردی به نام آتونیوس زندگی می کرد.او انسانی مهربان و زحمت کش بود ؛ ولی تنها یک مشکل داشت که او عقاید باطل او بود، مثلا می گفت :《هرچه داریم و نداریم ، هرچه هست و نیست را باید بخوریم.》 زمان سپری می شد ولی آتونیوس دست از عقاید جاهلی خود بر نمی داشت ؛ تا اینکه یک روز شکم درد بدی گرفت و از درد آن تمام خانه را متر کرد. آن چنان به خود می پیچید گویا ماری است که در حال پوست اندازی است‌. بالاخره تصمیم گرفت به نزد طبیب الاطبا شهر برود و از او کمک بخواهد. به نزد پزشک رفت و گفت :《شکم من به شدت درد می کند ، به داد من برس و مرا درمان کن ، دیگر تاب و طاقت این بیماری برای من نگذاشته است.》 طبیب با آرامش همیشگی که درونش موج می زد گفت :《جانم آرام باش تا بر درد غلبه کنی. به من بگو که امروز چه خورده ای ؟》. بیمار پاسخ داد:《من چیز زیادی نخورده ام ، فقط یک تکه ی خالی نان سوخته.》 پزشک از این جواب حیرت کرد و بعد با اخم به آتونیوس خیره شد و به دستیار خود گفت:《داروی درمان بیماری چشم را برای من بیاور تا در چشمان این بیمار سر به هوا بریزم و بعد دوباره پس از مدتی به آتونیوس چشم دوخت و زیر لب چیز هایی می گفت.》 مریض گفت:《من از درد شکم رنج می برم ، داروی چشم چه فایده و شادی به حال من دارد ؟ من با داروی چشم چگونه خود را معالجه کنم؟!》. طبیب جواب داد:《اگر چشم بینا و عقل درست داشتی و به نتیجه ی کارت کمی تامل می کردی ، اکنون نان سوخته نمی خوردی و رنج بیهوده نمی کشیدی جواب حکایت نگاری صفحه ۷۰ (به صورت خلاصه) یک روز شخصی که دل درد داشت، نزد پزشکی رفت و گفت: «آقای دکتر، به دادم برس، طاقت ندارم، شکمم به شدت درد می کند.» پزشک پرسید: «امروز چه غذایی خورده ای؟» بیمار گفت: «نان سوخته خورده ام.» پزشک به دستیارش گفت : «قطره ی چشمی بیاور تا در چشم این بیمار بریزم.» بیمار گفت: «آقای دکتر من دل درد دارم، قطره ی چشم به چه درد من می خورد؟» پزشک پاسخ داد: «مشکل در بینایی تو است، زیرا اگر چشم بینا داشتی، نان سوخته نمی خوردی و به این درد دچار نمی شدی!» سلام هم به صورت خلاصه و به صورت طولانی گفتم کلاس هشتم هستم و اومدم تاج بگیرم لطفا تاج بده

.... .....

نگارش نهم

من اینطور نوشتم ۲۰گرفتم روزی شمس الله پیش دکتر رفت و به دکتر گفت شکم من بسیار زیاد درد میکند راه پیدا کن و من را درمان کن که دیگر طاقت ندارم دکتر از سمش الله پرسید امروز چه چیزی خورده ای سمش الله پاسخ داد تکه نان سوخته ای خورده ام دکتر به دستیارش گفت داروی چشم را بیاور تا چشم سمش الله بریزم سمش الله گفت داروی چشم به چه درد من میخورد دکتر گفت اگر چشمانت باز بود سالم که نان سوخته را نمیخوردی از گوگل نیست تاج✨🤍

زهرا ..

نگارش نهم

روزی یک مرد رفت دکتر و گفت شکم من خیلی درد میکنددارویی به من بده دیگر طاقت ندارم دکتر گفت امروز چی خوردی مریض گفت نان سوخته دکتر نوکرش را صدا زد گفت داروی چشم را بیاور تا در چشم ان بریزم مریض گفت من شکمم درد میکند داروی چشم را لازم ندارم دکتر گفت اگر چشمت میدید نان سوخته نمیخوردی لطفا اگه میشه تاج بده

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت