جواب معرکه
سلام عزیزم بیا
من یک درخت هستم.نسیم خنک صبحگاهی، موهایم را نوازش میدهد. برگهایم، مثل دستهایی که به سوی آسمان بلند شدهاند، آرام در نسیم میرقصند. صدای پرندگان، موسیقی دلنشینی است که هر روز صبح به گوشم میرسد. من، درختی هستم که سالهاست در این گوشه از دنیا ریشه دواندهام. سالهاست که شاهد گذر زمان و تغییر فصلها هستم.
بهار، فصل شکوفایی و تولد دوباره است. جوانههای کوچک، مثل نوزادانی که به دنیا میآیند، از شاخههایم سر بر میآورند. برگهای تازه، سبز و شاداب، به من زیبایی و طراوت میبخشند. در این فصل، پرندگان لانههای خود را روی شاخههایم میسازند و آوازهایشان، موسیقی زندگی را در اطرافم طنینانداز میکند.
تابستان، فصل گرمای سوزان و آفتاب داغ است. برگهایم، سایه خنکی برای رهگذران خسته از گرما میسازند. کودکان، در سایه سار من بازی میکنند و خندههایشان، شیرینترین موسیقی دنیاست.
پاییز، فصل رنگهاست. برگهایم، از سبز به زرد، نارنجی و قرمز تغییر رنگ میدهند. مثل نقاشی زیبایی که طبیعت خلق کرده است. این فصل، فصل خداحافظی با برگهای قدیمی و آماده شدن برای زمستان است.
زمستان، فصل سکوت و آرامش است. برگهایم ریختهاند و شاخههایم، برهنه و بیحفاظ، در برابر سرما مقاومت میکنند. اما من، در زیر زمین، در ریشههایم، زندگی جریان دارد. من منتظر بهار هستم، منتظر تولد دوباره.
من، درختی هستم که سالهاست در این دنیا زندگی میکنم. سالهاست که شاهد شادیها و غمها، خندهها و گریهها، عشقها و نفرتها هستم. من، مثل کتابی هستم که داستان زندگی را در خود جای داده است. داستانی که با نسیم، با باران، با آفتاب و با گذر زمان نوشته شده است. و من، با افتخار، این داستان را به نسلهای آینده نقل خواهم کرد.