۱.زاغی از آنجا که فراغی گزید
رخت خود از باغ به راغی کشید
روزی یک زاغ در حالی که آسایش و آرامش داشت، تصمیم گرفت از باغی که در آن زندگی میکند خارج شده و به صحرایی برود.
۲.دید یکی عرصه به دامان کوه
عرضهدهِ مخزن پنهان کوه
چشمش به فضای باز و میدانی در دامنۀ کوه افتاد که نشاندهندۀ گنجینه ای پنهان در کوه بود.
۳.نادره کبکی به جمال تمام
شاهد آن روضهٔ فیروزهفام
کبکی بسیار زیبا و کمیاب در آن باغ فیروزه ای رنگ، دلربایی می کرد و زیبایی خود را آشکار می ساخت.
۴.هم حرکاتش متناسب به هم
هم خطواتش متقارب به هم
هم حرکاتش متناسب و موزون بود و هم گامهایی که برمی داشت به هم نزدیک و متناسب بود.
۵.زاغ چو دید آن ره و رفتار را
و آن روش و جنبش هموار را
وقتی که زاغ آن حرکات زیبا و راه رفتن موزون و دلفریب کبک را دید و شیوۀ حرکات متناسب او را دید
۶.باز کشید از روش خویش، پای
در پی او کرد به تقلید جای
زاغ از طرز راه رفتن خودش دست کشید و شروع به تقلید از کبک کرد.
۷.بر قدم او قدمی میکشید
وز قلم او رقمی میکشید
زاغ پایش را جای پای کبک میگذاشت و از اثر پای کبک نمونه برداری میکرد و نقش پای او را رسم میکرد.
۸.در پیاش القصه در آن مرغزار
رفت براین قاعده روزی سه چار
خلاصه، سه چهار روزی بر این روش در مرغزار می رفت و از کبک تقلید می کرد.
۹.عاقبت از خامی خود سوخته
رهروی کبک نیاموخته
سرانجام زاغ به خاطر بی تجربگی موفق نشد که راه رفتن کبک را بیاموزد. (مثل مریدی که نتوانست از مرشد خود سلوک و عرفان را بیاموزد)
۱۰.کرد فرامش ره و رفتار خویش
ماند غرامتزده از کار خویش
در نهایت زاغ از رفتار و کردار تقلیدی خود زیان دید، چرا که نه تنها راه و روش کبک را نیاموخت بلکه راه رفتن خودش را هم یادش رفت!