نگارش هفتم -

درس اول نگارش هفتم

Nia💫

نگارش هفتم. درس اول نگارش هفتم

بچه ها یک انشا با موضوع: موش کوچولوی من میگه: معرکه داره هاا از دستش ندین

جواب ها

جواب معرکه

yuna☆

نگارش هفتم

موش کوچولوی من، که اسمش مینو است، یک موجود بامزه و بازیگوش است. او با چشم‌های سیاه و درخشانش و پشم خاکستری‌اش همیشه توجه من را جلب می‌کند. مینو نه تنها دوست من است، بلکه مانند یک عضو خانواده به حساب می‌آید هر روز صبح، وقتی بیدار می‌شوم، مینو را می‌بینم که در قفسش در حال دویدن و بازی کردن است. او عاشق دویدن در چرخش ورزشی‌اش است و می‌تواند ساعت‌ها بدون خسته شدن در آن بگردد مینو خیلی کنجکاو است و دوست دارد همه چیز را ببیند و امتحان کند. او عاشق خوردن دانه‌های آفتابگردان و میوه‌های کوچک است. زمانی که به او غذا می‌دهم، به سرعت به سمتش می‌آید و با شوق و ذوق غذا را می‌خورد بازی با مینو یکی از بهترین قسمت‌های روزم است. او با من در بازی‌های مخفی و پیدا کردن چیزهای کوچک بازی می‌کند. هر بار که مینو را می‌بینم، لبخند بر لبم می‌آید و احساس خوشحالی می‌کنم مینو به من یاد داده که باید به کوچک‌ترین چیزها توجه کنیم و از لحظات ساده زندگی لذت ببریم. او همیشه برای من الهام‌بخش است و این دوستی ما را به هم نزدیک‌تر کرده است این است داستان موش کوچولوی من، که با شور و نشاطش روزهای من را روشن می‌کند. امیدوارم همیشه در کنار هم باشیم و لحظات خوشی را با هم بگذرانیم

جواب معرکه

(:aliya=/) €+¥

نگارش هفتم

روزی روزگاری موشی بود که درون لانه ای زندگی می کرد. لانه ی خانواده ی آن موش از سرزمین موش ها خیلی دور بود. اما آن موش تا به حال هیچ گاه بیرون از لانه نرفته بود. هیچ کدام از خانواده ی موش ها در نزدیکی آن ها زندگی نمی کردند. چون این موش نزد نا مادری و نا پدری خود بزرگ شده بود. او زمانی که تازه به دنیا آمده بود پدر و مادرش زیر پای یک شیر بزرگ له شدند و فقط او که در لانه مانده بود زنده ماند. دوستان پدر و مادرش که هیچ بچه ای نداشتند او را به فرزندی قبول کردند و بعد از مرگ آن دو نتوانستند خود را به سرزمین موش ها برسانند و در همان جا درون لانه شان زندگی کردند.    آن ها بعد از حادثه هیچ گاه به موش کوچولو اجازه ی بیرون رفتن را ندادند و همیشه خودشان برای تهیه ی غذا بیرون می رفتند و آن هم سریع بر می گشتند. موش کوچولو همیشه از مادرش و پدرش درباره ی گذشته می پرسید. خانواده ی ما کجا هستند؟ هم بازی های من کجا زندگی می کنند؟ چرا من مدرسه نمی روم؟ چرا من اجازه ی خروج از لانه را ندارم؟ مادرش می گفت: چند روز دیگر هم تحمل کن ولی او همیشه همین را می گفت.   آن ها به موش کوچولو گفته بودند که دنیای خارج از لانه خطرناک است. موش ها خیلی کوچکند به همین دلیل باید تحمل می کردند. اما یک روز که مامان موش و بابا موش برای تهیه غذا بیرون رفته بودند موش کوچولو تصمیم گرفت بیاید بیرون و دنیای خارج از لانه را ببیند او از لانه بیرون آمد دور و برش همه سبز و زیبا بود و صدای پرندگان سر تا سر جنگل را پر کرده بود.  موش کوچولو وقتی درختان را دید این طور تصور کرد کههیولاهایی هستند با قامتی بلند که موهای پریشان دارند و پایشان محکم است. او سریعاً برگشت داخل لانه و بیشتر نگاه کرد. متوجه شد که هیچ چیز تغییر نکرده باز هم بیرون آمد به سبزه و درختان همه سلام کرد. چون از همه ی آن ها می ترسید و هنوز گمان می کرد این ها همان غول هایی هستند که مادر برایش تعریف کرده است همین طور که با همه چیز سلام می کرد و جلو می رفت متوجه شد هیچ چیز تغییری نکرده است. با خود می گفت: چههیولاهای مغروری. چون من موش هستم حتی سرشان را خم نمی کنند؛ با من سلام کنند. ناگهان در یک چشم به هم زدن دنیا برای موش تغییر کرد چشمانش را با ترس باز کرد.هیولای قرمزی روبرویش ایستاده بود. چه بویی می داد.  موش با خود گفت: این تیر هیولا بود یا سلام کرد. به طرفش رفت. گفت: چه کوچک است. این برای شکم گرسنه من خوب است سیرم می کند. همین که دهانش را باز کرد یک چیزی محکم به سرش خورد...  

جواب معرکه

mahdis

نگارش هفتم

این انشا از گوگل نیست لطفا معرکه بدع

جواب معرکه

🌷nika azari🌷

نگارش هفتم

تاج فراموش نشه

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت