با لذت این داستان خیالی را برای شما می نویسم:
در دل جنگلی انبوه، در میان درختان سر به فلک کشیده، آبشاری زیبا جریان داشت. آب بلورین آن با صدای زیبایی بر سنگ ها می ریخت و قطرات آن در نور خورشید می درخشیدند. در کنار آبشار، گلهای رنگارنگ و پرپر شکوفا شده بودند و پروانه های زیبا در اطراف پرواز می کردند.
در این منظره بی نظیر، دختری زیبا و ظریف در حال قدم زدن بود. موهای طلایی او در باد می رقصیدند و چشمان سبز و درخشانش به اطراف می چرخید. ناگهان، صدای زیبای آوازی به گوش رسید. دختر به سمت صدا رفت و در پشت بوته ای، پری زیبایی را دید که با صدایی ملکوتی آواز می خواند.
دختر مسحور زیبایی پری شد و به او نزدیک شد. پری لبخندی زد و به دختر گفت: 'خوش آمدی عزیزم. این جا جای امنی است، دور از دسترس انسان ها. اگر می خواهی، می توانی اینجا با من زندگی کنی و از زیبایی های این جا لذت ببری.' دختر بدون هیچ تردیدی پذیرفت و از آن پس در کنار پری در این بهشت طبیعی زندگی کرد.