ای کاش می توانستم تمام دلهای یخ زده را گرم کنم و آنها را با نور حقیقت خود بیدار کنم ولی افسوس!! همه را دوست دارم ولی.. ولی ای گل آفتابگردان، تو را ازهمه بیشتر دوست داشته ام، من خود را در تو میبینم،
هیچگاه رو از من برنتابیدی و همیشه با لبخند مرا نگاه کردی، از طلوع تا غروب با من هستی و هیچ زمانی خیانت نکردی و شب هنگام، مرا به چشمک ستاره ای نفروخته ای.
گلها چه می دانند که در جایی دیگر گل آفتابگردانی با چشم هایی سرخ شده از بی خوابی شب، انتظار طلوع مرا می کشد! همیشه غروب من طلوعی دیگر را نوید میدهد!
و انسان!!!! خودخواهی و حسادت ، آزمندی و طمع در او تجلی پیدا کرده و چشمانش را با سیاهی دل خود، بر نور من بسته! همه چیز را برای خود میخواهد و همواره ظلم و ستم روا داشته آنقدر بی عدالتی و ظلم ، که من خود را در پشت ماه پنهان می کنم، تا کسی اشکهای مرا نبیند.
بفرما عزیزم
تاج فراش نشه 🤩