مدرسه قبلی من، «محسن فخریزاده»، برایم مثل خانهی دوم بود. ساختمانی سهطبقه با کلاسهایی که هر کدام پر از خاطرههای کوچک و بزرگ شدند. راهپلههای بلندش را بارها با عجله بالا و پایین میرفتم؛ گاهی برای رسیدن به کلاس، گاهی برای رفتن به بوفه.
بوفهی مدرسه همیشه شلوغ بود. صفهای طولانی، خندههای بچهها و هیجان انتخاب خوراکی، بخشی از روزهای شیرین من را ساخت. حتی طعم سادهی یک ساندویچ یا نوشابه، در آن لحظهها برایمان معنای شادی داشت.
حیاط مدرسه هم جای دیگری بود که پر از زندگی میشد. صدای توپ، دویدن بچهها و گفتوگوهای دوستانه، فضایی پرانرژی ایجاد میکرد. نام مدرسه، «محسن فخریزاده»، برایمان یادآور ارزش علم و تلاش بود و همین باعث میشد حس کنیم در جایی مهم و ارزشمند درس میخوانیم.
این مدرسه فقط مکانی برای درس نبود؛ جایی بود که دوستیها شکل گرفتند، خاطرهها ساخته شدند و روزهایی گذشت که هیچوقت دوباره تکرار نمیشوند. هنوز وقتی به آن فکر میکنم، دلم پر از دلتنگی و عشق به آن روزها میشود.
....
از چت جی پی تی گرفتم.