جواب معرکه
خب اوکیه بریم ..
در یک روز پاییزی نسیم سردی میورزید .. صدای خوردن برگ ها بر زمین احساسی ماورایی داشت.. خانه ما در روستا بود .. یادم است ان روز به خانه مادربزرگم رفتیم .. وارد خانه مادر بزرگ شدیم .. بوی عجیبی می امد بوی قرمه سبزی مادر بزرگ خیلی معرکه بود.. و همه ما عاشق قرمه سبزی های مادربزرگ بودیم.. در خانه انها پدربزرگ رو دیدم که لباس مجلسی و زیبایی پوشیده بود و من هم با او احوال پرسی کردم ..
وارد اتاق شدیم .. دختر عمه و پسر عمم رو دیدیم و با انها بازی کردیم ..
بعد از بازی کردن با پسر عمه حالا وقتش رسیده بود بریم سفره غدا را پهن کنیم .. مادر بزرگ برای مان قرمه سبزی پخته بود که هیچکس به این خوشمزگی همچین قرمه سبزی را نمیتوانست پخته کند ..
تمام
یک ربع وقت گذاشتم تاج بده😊