وارد اتاق پدرم شدم، پدرم روی صندلی نشسته بود شغل اوبرنامه نویسی است مشغول کارش بود که او را صدا زدم گفتم :« پدر شام حاضر است » پدرم آنقدر مشغول کار و تفکر بود که متوجه نشد سپس نزدیکتر رفتم و دوباره تکرار کردم
پدرم شنید و گفت :« ممنون، دخترم میشود لطفا یک لیوان آب به همراه کاغذ برایم بیاوری » سرم را به نشانه ی بله تکان دادم و گفتم« بله حتما » و سپس به دنبال کاغذ رفتم
کاغذ را که پیدا کردم یک لیوان آب ریختم و به سمت اتاق پدرم رفتم آب و کاغذ را به او دادم پدرم تشکر کرد و من هم خوشحال به سمت سفره رفتم بعد از چند دقیقه پدرم از اتاقش بیرون آمد و باهم شام خوردین