تو تنهاییِ شب، میزنم گریههای سرد،
خورشید رفت از دستم، موندم تو این سرد،
دلم پر از شکسته، بغض تو گلو خفه،
هرچی داشتم ریخت، رفت با باد و تَرَف.
یه سایه پشت پرده، خاطرات منو میخوره،
دلم از هرچی عشق، سیر شد، بیصدا میسوزه،
دنیام تیرهتر از شب، چشمام پر از بارون،
کسی نیست بشنوه، صدای این درمون.
رفیقا رفتن همه، تنهام تو این کوچه،
دیوونگی رو کشیدم، موندم وسط دوچه،
یه بغض تو گلوم، که ترکید تو هر نفس،
من از دنیا رد شدم، اما خودم شکست.
تو این مسیر تاریک، دنبال یه نور بودم،
ولی خورشیدم رفت، تو این ظلم