جبهه_شوق_مادر_قطره_خانه:
به نام خدا
یک روز وقتی 18 سالم بود تصمیم گرفتم در جنگ ایران با عراق شرکت کنم.
ازمادرم پرسیدم:«مادر اجازه میدهید در جنگ ایران با عراق شرکت کنم؟»
مادر با خوشحالی گفت:«بله پسرم چه خوب است در جنگ ایران با عراق شرکت کنی و به ایران کمک کنی ولی قول بده که به زودی به سلامتی و خوشی برمیگردی.»
من به مادرم قول دادم که به زودی برمیگردم.
روز جنگ بود. رزمنده ها با سختی با عراق می جنگیدند. ودر آخر ایران در جنگ با عراق پیروز شد.
روز بعد رزمنده هایی که سالم بودند به خانه هایشان برگشتند و باهم پیروزی ایران را جشن گرفتیم.
مادر هایمان از شوق و خوشحالی قطره قطره اشک می ریختند .
و بسیار خوشحال بودند که سالم و سلامت از جبهه برگشتیم.