با کمال میل. در ادامه، بخشی بلند و زیبا از شاهنامه فردوسی را برایت میآورم؛ این قسمت مربوط به آغاز داستان رستم و سهراب است؛ یکی از تراژیکترین و تأثیرگذارترین بخشهای شاهنامه:
چنین گفت رستم به فرخ پدر
که: «بیدار دل باش و با چشمِ تر
که من میسپارم به تو پشت خویش
همه بودنیها سپردم به پیش
بدانگه که من سوی سمنگان شدم
زِ لشکر به دور و پشیمان شدم
ز دستان سام این سخن دور نیست
که در پرده راز دل شور نیست
یکی دختری بود، برسان ماه
به بالا، به دیدار، چون مهر و ماه
چو رفتی شب تیره بر بامداد
بر او روشنایی نیارست باد
چو ماهی به چرخ اندرون بنگری
به بالا و دیدار او بنگری
پدر، پادشاهی زِ نسلِ نژند
زِ تختِ بزرگی بدو بود بند
بدو دادمش دل به هنگام خواب
به بوس و کنار و به آغوش ناب
چو یک ماه بگذشت، گشاده دو روی
زِ من گشت آبستن آن ماهروی
نماند آنزمان تا گشادش زهار
یکی پور زادم، چو تابنده نار
از آن پس ندیدم رخشندهروی
زِ دیدار او گشت دل پرگسوی»
این تنها آغاز داستان است. اگر مایلی