خدايا جهان پادشايي تو راست ز ما خدمت آيد، خدايي تو راست
تويي برترين دانش آموز پاك ز دانش قلم رانده بر لوح خاك
تويي كافريدي ز يك قطره آب گهرهاي روشنتر از آفتاب
جواهر تو بخشي دل سنگ را تو در روي جوهركشي رنگ را
چو فرخ بود روزي، از بامداد همه مرد را نيكي آيد به ياد
بـه خـوبي نهد رسم بنـيادها ز دولت به نيكي كند يادها
سر از كوي نيكاختري بر زند به نيك اختري فال اختر زند
كسي كو در نيكنامي زند در اين حلقه لاف غلامي زند،
به نيكي چنان پرورد نام خويش كزو، نيك بايد سرانجام خويش
چه نيكو متاعي است كار آگهي كزين نقد، عالم مبادا تهي
ز عالم كسي سر برآرد بلند، كه در كار عالم بود هوشمند
به بازي نپيمايد ايـن راه را نگه دارد از دزد، بنگاه را
جهان از پي شادي و دلخوشي است نه از بهر بيداد و محنتكشي
چو دي رفت و فردا نيامد پديد به شادي يك امشب ببايد بريد
چنان به كه امشب تماشا كنيم چو فردا شود فكر فردا كنيم
چه بايد كه بر خود ستم داشتن همه ساله خود را به غم داشتن؟
دمي را كه سرمايهي زندگي است به تلخي سپ