نگارش هشتم -

درس 4 نگارش هشتم

دخی خرخون

نگارش هشتم. درس 4 نگارش هشتم

انشا در مورد قار قار کلاغ میخوام تاج میدم

جواب ها

جواب معرکه

tina aaa

نگارش هشتم

خیلی باحاله تاج یادت نره

فائزه

نگارش هشتم

غروب پاییز بود و از پنجره اتاقم به فضای بیرونی نگاه می‌کردم و از تماشای پاییز و رنگ زرد درختان لذت می‌بردم. باد در میان برگ‌ها و درختان می‌پیچید و صدای قارقار کلاغ‌ها نیز شنیده می‌شد که هر از گاهی از این شاخه به آن شاخه می‌پریدند. من در میان فلسفه باد و رقص برگ‌های خشک و قارقار کلاغ‌ها مانده بودم و از خود می‌پرسیدم که در میان این قارقارها چه پیغام‌هایی رد و بدل می‌شود؟ بندهای بدنه (متن نوشته) کلاغی را دیدم که از بام خانه همسایه پر کشید و در حالی که به سمت درخت کاج تنومند مقابل خانه ما می‌رفت، قارقاری کرد و بال و پرش را با شدت بیشتری تکان داد. کلاغی دیگر نیز از جایی که ندیدم، پر کشید و به سمت کلاغ اولی اوج گرفت. این یکی نیز قارقار می‌کرد و به سمت بالاترین نقطه درخت بالا می‌رفت. به سمت دیگر کوچه نگاه کردم، دسته‌ای کلاغ آن جا در حال دانه خوردن از کیسه زباله پاره شده‌ای بودند که مقداری برنج از آن بیرون ریخته بود. گربه‌ای نیز در همان حوالی می‌چرخید و به نظر می‌آمد که برای کیسه زباله پاره شده، نقشه کشیده است. کلاغ ها قارقارکنان محل را ترک کرده و گربه با ولع تمام به سمت کیسه زباله پاره شده جهید. این لحظه‌ برای من بسیار هیجان انگیز بود و از تماشای آن لذت می‌بردم. گربه‌ها به خوبی بلد بودند چطور از میان تلی از زباله، تکه‌ای گوشت را پیدا کنند. همچنان صدای قارقار کلاغ‌ها مانند صدای پشت‌زمینه به گوش می‌رسید و می‌توانستم نوای گوشخراش آن‌ها را با صدای میومیوی گربه‌ها، یک سمفونی در طبیعت بخوانم! بند نتیجه (جمع بندی) صدای قارقار کلاغ‌ها هرگز تمامی نداشت و گویی چیزی که به هم در لا به لای این قارقارها می‌گفتند، چیزهای مهمی در اجتماع آن‌ها به شمار می‌رفت! دلم می‌خواست بدانم کلاغ‌ها چه می‌گویند و چرا اغلب زمانی که در حال پر کشیدن به سمتی هستند، صدای قارقار آن‌ها اوج می‌گیرد؟ شاید همدیگر را برای پرواز به سمت طعمه‌ای راهنمایی می‌کنند، شاید هم مسابقه گذاشته‌اند که کدام زودتر می‌رسد...

رایا

نگارش هشتم

در یک روز پاییزی همینطور ک داشتم در خیابان قدم میزدم روی برگ های خشک ک به رنگ زرد . قرمز . نارنجی .درآمد بودند راه میرفتم صدای برگ هارا خیلی دوست داشتم چند دقیقه ی گذشت ناگهان رعد برق همه‌ی آسمان را روشن کرد و صدای ترس ناکی هم داشت چند قدمی برداشت ک دیدم صدایی می آید کمی درنگ کردم و گوش کردم قار قار آره صدای کلاغ است صدا از آن طرف درخت بود رفتم نگاهی کردم دیدم یه جوجه کلاغ سیا رنگ از لانه ی خود افتاده استاد . آن را برداشت کمی باهاش حرف زدم بعد گذاشتمش توی خونش تاج خودم نوشتم

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت