#شب
داستان_ترسناک
این داستان نوشته خودم هستش:
چند وقت پیش وقتی داشتم با گوشیم بازی میکردم و خواهر و مامانم حمام بودن ، آنقدر غرق در بازی بودم که متوجه نشدم کی خواهرم از حمام اومد بیرون.
مثل همیشه حوله تنپوش صورتیش تنش بود و موهاش رو خشک کرده بود ،
ازم پرسید که لیوان های پلاستیکی مون کجاست؟ و من که خیلی تعجب کرده بودم ، بهش گفتم توی کابینت سمت چپی، چون مگه میشه توی یه خونه زندگی کنی و بعد از جای لیوان ها اطلاع نداشته باشی؟
وقتی آب خورد رفت توی اتاق خواب و دیگه بیرون نیومد.
چند دقیقه بعد وقتی ر