کسی بلده انشا بنویسه ؟؟؟ درباره شعر :سحر دیدم درخت ارغوانی. کشیده سر به بام خسته جانی. به گوش ارغوان آهسته گفتم. بهارت خوش ک فکر دیگرانی خواهش میکنم یکی یه چیزی بنویسم تا صب برام بفرسته

همگی دور هم نشسته بودیمو مشغول گپ وگفت...هر کسی رشته کلامی را در دست می گرفت و بعد به همراه جمع ادامه حرفش را به یاوه گویی می پرداخت وختم کلامش به همراه خنده جمع بود... به آتش که در حال سوختن وشعله ور شدن بود خیره شده بودم که ناگهان دست پیرمرد که نامش اصغر بود من را از حال و هوایم بیرون آورد._مرد مهربانی بود که نگهبانی سوئیت های لب دریا را به عهده داشت_آقا اصغر گفت:((اگر دیدی ...))باقی حرفش را دوستانم که به ما نگاه می کردند ادامه دادند:((جوانی به آتش خیره گشته..))وباقی حرف اورا علی که پسرکی شوخ طبع بود ادامه داد:((بدان امتحان آخریو گند زده مشروط گشته...)) با این ذوق شاعرانه علی همه زدیم زیر خنده و حالا کسی نبود ما وحتی آقا لصغر را جمع کند... و بازهم ماجرا بر همین منوال گذشت تا موقع خواب شد..هرچقدر با خود کلنجار رفتم نتوانستم حس کنجکاوی ام را مهار کنم..پیش اضعر آقا رفتم و بی وقفه شروع کردم:((آقا اصغر من خودم دیدم ..خودم برنح ومرغ وادویه ها رب ها و...دیدم که گذاشتی دم در اون خونه سبزه ..آقا اصغر بگو چرا بگو چرا با این حقوق واوضاع زندگیت نصفشو یا نه بیشترشو صرف این واون می کنی ..من که