جواب معرکه
انشا در مورد یلدا
صدای قدم های بلند یلدا آرام آرام به گوش می رسد.
یلدا می آید …
تا باری دیگر سنت شیرین ایرانیان رازنده کند و بازقصه های کهن ولذت بخش مادربزرگ رابه یادمان بیاورد و دوباره دورهم هرچه سرما و کینه واندوه است ازقلبمان رخت ببندد و به جز شیرینی لحظه ها چیزی در خاطر و قلبمان نماند
یلدا می آید…
باهمان قامت بلند،باهمان گیسوان سیاه وکوله باری ازبلورهای سفید و خنده های قاه قاه وشیرین.
یلدا می آید …
تا مجالی بدهد به آدم هایی که کتاب انسانیت رابسته اند وروی طاقچه ی زندگی خاک گرفته تا آن رابردارند و دستی بکشند و مروری کنند در زندگیشان. ودوباره پسته ی خندان وهندوانه ی قرمز و انارشیـرین و فال حافظ و یک شب پراز عشق وشیرینی،یک شب مهتابی وطولانی که می توان درآن معنای خوش باهم بودن راچشید.
یلدا می آید …
و میشود یکی از بهترین شب های زندگی ما و هنگامی که با هم هستیم گویی لحظه ها جامه ی شیرینی خودرا به تن کرده اند و می رقصند و ما حتی رقصیدنشان راهم نمی فهمیم.
یلدا جان تو می آیی…
تا باری دیگر به یادمان بیاوری که زندگی آنقدرکوتاه است که حتی چند لحظه بیشتر باهم بودن را جشن می گیریم. واینک کنار تابوت پاییــــزنشسته ایم وخاطرات رنگارنگش را مرورمیکنم وبه این می اندیشیم که لحظه ها آنقدر زودمی گذرند که حتی نفهمیدیم پاییز چگونه کوله بارش را جمع کرد
قطره ای اشک به یادخاطرات پاییز برگونه هایم چکید اما ناگهان بادی موذی صورتم را نوازش کرد و قطره ی اشک رابا خودبرد، صدایی از دوردست ها به گوش میرسد.آری،این صدای قدم های آرام زمستان بودکه با کوله باری ازالماس وبلور وسرما می آمد.
تاج😑