اگر اتاقت میتوانست صحبت کند، احتمالاً خیلی چیزها میتوانست بگوید. به عنوان مثال، ممکن است از خاطرات خوب و بدی که در آنجا وجود داشته، صحبت کند. شاید اتاق میتوانست بگوید که از شلوغی و بهمریختگی ناراحت است یا از زمانی که با دوستانم در آنجا وقت میگذرانیدم، خوشحال است.
در چنین شرایطی، حس و حال من میتوانست ترکیبی از شگفتی و تفکر باشد. ممکن است از اینکه یک شیء بیجان نظرات و احساسات خود را دارد، تحت تأثیر قرار بگیرم. همچنین میتوانستم به این فکر کنم که اتاق در واقع شاهد بسیاری از لحظات مهم زندگی من بوده است؛ مثل مطالعه برای امتحانات، جشن تولدها یا حتی لحظات خلوت و تفکر.
این صحبتها میتوانست باعث شود که به اتاقم بیشتر اهمیت بدهم و به آن به عنوان فضایی که خاطرات و احساساتم را در خود نگه داشته، نگاه کنم. برایم جالب بود که نرمافزارها و وسایل روزمرهام هیچگاه نمیتوانند این حس صمیمیت را منتقل کنند، اما اتاقم با تمام سادگیاش، میتواند فضایی برای بروز احساسات باشد.
در نهایت، صحبت کردن با اتاق میتوانست یک تجربه جذاب و دلنشین باشد که مرا به یادآوری خاطرات و احساسات منجر کند.