اوایل که باز برگشتم خونه ی بابا بزرگم مادر بزرگم فوت شده بود و من زن عموم بودیم چون تنها بود خونه منم یه هفته مهمون رفتم خونشون دو روز گذشته بود که من رفتم حموم بچه بودم و شیطون من جلوی ابو گرفتم و حموم یه کوجلو پر اب شد داشتم به این طرف اون طرف میچرخیدم که پام لیز خورد افتادم زمین خواستم بلند شم که احساس کردم یکی از موهام گرفت یعنی قشنگ موهامو کشیدم پرتم کرد سرم خورد به در حموم جیغ زدم زن عموم. صدا کردم که اومد درو باز کرد گفت چی شده ماجرا رو براش تعریف کردم گفت عادیه این تو شک داشتم بهش نگاه میکردم بعد که تو حموم را نگاه کردم دیدم یک سایه سیاه رنگ کل حموم را گرفته خلاصه از وقتی مادربزرگم فوت کرده خونه حال هوای قبلیو نداره راستش خونه ی زن عموم و مادربزرگم نزدیکه همه برای همین رفت امد راحته شما چه خاطر ترسناکی دارین.
معرکه و فالو یادت نره ❤️😘