ریاضی هفتم -

فصل 1 ریاضی هفتم

آرزو رحمانی

ریاضی هفتم. فصل 1 ریاضی هفتم

یکی صفحه ۱۰ ریاضی رو برام بفرسته به بهترین تاج میدم

جواب ها

محدود دائمی

ریاضی هفتم

روزی پسری بود که به همراه خانواده به تبریز می آید آو زیرا برای اینکه دیر به کلاس آمده بود عقب بود ولی خود را سریع به درس رساند او با هم کلاسی های خود راحت نبود و زبان آنها را متوجه نمیشد اودر کلاس خود یک پسر را می‌شناخت که زبان او فارسی بود با آن پسر دوست شد و هر دوی آنها از شیراز بودند آنها روزی باهام به خانه میروند و خانه ی پسری که تازه به کلاس او آمده بود یک کوچه پایین تر بود و آن ها هر روز باهم به کلاس میرفتند روزی پسر جدید فهمید که درس دوستش که زبان فارسی بلد بود بد بوده و معلم زنگ تفریح که همه بیرون رفتند آن دو را توی کلاس نگه داشت و به او گفت که به دوستش درس یاد دهد بعد آنها هر روز خانه ی هم میرفتند و و بعد از اینکه بهش درس یاد میداد بعد هم بازی میکردند و روزی از اون روزها سوار اتوبوس شدند و بجای اینکه به مدرسه روند به بازار گردی رفتند و بعد هم آنها هر روز به کارشان ادامه دادند روزی وقتی داشتن میرفتند همکلاسی هایشان آنها را دیدند ولی توانستند از دست همکلاسی هایشان فرار کنند. فدای آن روز یونس در یک ایستگاه پایین تر ایستاده بود چند تا از همکلاسی ها دورش را گرفتند و اورا پیش ناظم مدرسه بردند. معلم یونس را نصیحت کرد و با هم به کلاس درس رفتند بچها از آمدن یونس خوشحال شدند و دیگر یونس احساس غریبی نمیکرد. زنگ آخر با هم به خانه رفتند و قرار فوتبال بازی کردند گذاشتند. یونس تصمیم گرفت تا مهدی را هم با خود به مدرسه بیاورد و با دیگران آشنا کند.

جواب معرکه

زهرا خانوم تحین نباشه ولی به این خلاصه نمی گم شما دیگه کتاب رو نوشتی به عنوان کسی اینو میگم که ۱۱ سال دارم در مدارس ششم تدریس می کنن پسری بود که بخاطر پدر و مادرش مجبور شد در مدارس ترک درس بخونه اون پسر ترکی بلد نبود ولی دوستی پیدا کرد که فارسی بلد بود آن دوتا دوستان خوبی بودن ولی بخاطر دوس ان پسر چندین روز مدرسه نرفتند و ولگردی کردند تا اینکه چندتا از بچه ها مچشون رو گرفتند و بعد آن پسر که از تهران با مدارس ترک رفته بود با معلمش صحبت کرد این خلاصه داستان لطفا معرکه بده با تشکر🙏🏽

ضحا عزیزی

ریاضی هفتم

ابسجسلجسرث

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت