هر رور وقتی زهرا زیپمو باز میکنه ، یه نفس راحتی میکشم ،اخه سمتم اکسیژن میاد
بعد یهو پخش میشم رو نیمکتش ،و امانتی هایی که بهم سپرده بود منظورم ( خودکاراش و مداد و غلط گیرش ) تو شکم خودم نگه میدارم
زهرا خودکارای رنگی قشنگی داره ولی منو که خیلی وقته داره بیشتر از اونا دوست داره
قول خودش من امینش هستم ( البته تعریف از خود نباشه)
اما غلط گیرش سر ناسازگاری داره ، یادمه هفته پیش ،ما انقدر تو کوله زهرا تکون خوردیم ک اخر غلط گیرش حالت تهوع گرفت و دهنش باز شد
هیچی هممون رو سفید کرد ، خلاصه رو سفیدمون کرد جلو زهرا
ولی بازم نمیخوام جمع دوستام ترک کنم به هرحال من شدم بزرگترشون و همیشه مراقبشونم تا زهرا بتونه تکالیفشو انجام بده