جواب معرکه
به نام خدا
موضوع=پروانه های آسمانی
لحظه به لحظه زندگی به مانند دریاست ، دریایی که به مانند آینه شفاف و زیباست ، آینه ای که مانند ابری نرم به فریاد ما میرسد.
نمیدانم چه بگویم زبانم قاصر است از دنیای پر رمز و راز و مرموز . حال با دستانی سرد و سینه ای پر از نگرانی نفس می کشم. به لحظه خطرناک و عجیبی میرسم ، گویا آسمان پر از موجودات عجیبی به مانند پروانه آسمانیست،
پروانه هایی که با تمام غرور و افتخار بالهایشان را می گسترانند و منتظر شکفتن هستند رسیدیم آنجاست، انجاست جایی که سنگ زیادی دارد ، سنگ های که تکان دادن آن ها بسیار آسان نیست.
با تمام توان و وجودم دست هایم را به جلو می برم چوبی بر می دارم و می خندم .
هههه من کسی هستم که با علم خود و با پروانه های در آسمان که نمیدانم چگونه پرواز میکنند رشد می یابم .
زود به فکر فرو می روم.......
آن پروانه ها چگونه به آسمان رفتند؟
چشمانم را می بندم تمام فکرم را مشغول دنیا می کنم.....
در می یابم در این دنیای پهناور کاری کردند که نتوانم پرواز کنم
کاری کردند که پشیمان شوم .
دیگر به سراغ آن نرفتم خواندم آنچه را باید می خواندم دنیا عوض شده بود دیگر راهی پیدا نمی شد فقط یک فضا بود که مشهور به فضای مجازی بود .
پروانه ای دیگر نبود تا با نگاه کردن به آن سنگ ها را رد کنم ، راهی نبود تا با آن دشواری هارا به پایان برسانم ، دیگر تمام شده بود تمام.
یاد گرفتم ما برای کسی یاد نمیگیریم ما برای خودمان می خوانیم .
وقتی چشمانم را باز می کنم نوشته ها و کلمات پر میکشند . اصلاً چگونه ممکن است من همان که می خواستم شوم، چگونه ممکن است بخوانم،چگونه امکان دارد یاد من برای هزاران نسل از من باقی بماند؟
همه ی این خاطرات از همان روز شرع شد ،
تمام سعیم را کردم و پروانه هارا یاد گرفتم ، یاد گرفتم و یاد گرفتم تا شدم همان کسی که بودم سنگ های زندگی را کنار زدم و با تمام قدرتم برای خودم خواندم نه برای دیگران!
خودم نوشتم و بیست گرفتم
تاج لطفاً 💜