تاج لطفا
قدیم ترها وقتی پنجره اتاقت را باز می کردی، چشمانت را می بستی و با تمام وجود هوا را به ریه هایت می کشاندی همه بدنت از هوای پاک صبحگاهی تازه و پرانرژی می شد و بعد که چشمانت را باز می کردی از دیدن طراوت و تازگی صبح تازه لذت می بردی …
می دانم این قصه ای است که این روزها باورکردنش محال است، انگار هیچ وقت چنین قدیم ترهایی نبوده، سال هاست که فراموش کرده ایم هوای تازه و پاک به معنای واقعی چیست و نفس کشیدن در آن چه صفایی دارد.
سال هاست که در بیشتر روزهای سال، حتی هنگام صبح نیز از باز کردن پنجره اتاقم می ترسم و از پشت پنجره بسته با دیدن هوای گرفته و آلوده حسرت می خورم.
سال هاست که وقتی برای بیرون رفتن از منزل آماده می شوم صدای مادرم در گوشم نواخته می شود که :ماسکت یادت نره!
سال هاست که پیاده روی در خیابان های شهر به جای جا آوردن حال من، سرفه های بی امانم را بدتر کرده و با تعطیلی مدارس ابتدایی من نیز خانه نشین شده ام …
مجبورم بیشتر اوقاتم را در خانه سپری کنم.
آلودگی هوا برای کسانی که از بیماری های ریوی یا قلبی رنج می برند و همچنین سالمندان و زنان باردار پیامدهای بسیار بدی به همراه داشته است و من هر روز با خودم فکر می کنم که چرا سهم من هوای آلوده است در حالی که همیشه هم خودم و هم خانواده ام با وسایل نقلیه عمومی رفت و آمد کرده ایم، به درختکاری و حفظ طبیعت اهمیت داده ایم و به توصیه های مرتبط توجه کرده ایم؟!
و این سوال همیشه یک پاسخ دارد: “چون دیگرانی هستند که نه تنها به فکر مردم دیگر نیستند بلکه به خانواده و کودکان خود نیز رحم نمی کنند! اما به چه قیمتی؟!”