زاغکی قالب پنیری دید بر دهان بر گرفت و زود پرید بر درختی نشست در راهی که از آن می گذشت روباهی روبه پر فریب و هیلت ساز رفت پای درخت و کرد آواز گفت به به چقدر زیبایی چه سری چه دمی عجب پایی پرو بالت سیه رنگ وقشنگ نیست بالا تر از سیاهی رنگ گر خوش آواز بودی و خوش خان نبودی بهتر از تو در مرغان زاغ میخواست قار قار کند تاکه آوازش آشکار کند تعمه افتاد جون دهان بگشوده روبهک جست وتعمه را بروبود