نفسهای آخر سال تحصیلی سنگینه. انگار یه وزنه روی سینهات گذاشتن. روزهای آشنا، دارن رنگ میبازن و محو میشن. خندهها دیگه از ته دل نیست، یه سایه غم روشون نشسته. یه جور حسِ از دست دادن داری، حتی قبل از اینکه چیزی رو واقعاً از دست داده باشی. دلت میخواد زمان متوقف بشه، اما ثانیهها بیرحمانه تیک تاک میکنن و تو رو به سمت خداحافظی هل میدن. یه خداحافظی اجباری با روزهای رفته و خاطراتی که دیگه تکرار نمیشن.
من بتمنم؟