As the sun began to set, casting
a golden hue over the park, I sat
on a bench with my childhood
friend. We shared stories and
laughter, reminiscing about our
adventures-climbing trees, riding
bikes, and building forts
Suddenly, we spotted a group of
kids flying kites, their laughter
echoing the joy we once felt, In
that moment, I realized how
precious these simple moments
were, and how they shaped our
friendships. Time flowed, but
nemories like these would stay
with us forever.
همانطور که خورشید شروع به غروب کرد، ریخته گری
با رنگ طلایی روی پارک، نشستم
روی یک نیمکت با دوران کودکی ام
دوست ما داستان ها را به اشتراک گذاشتیم و
خنده، یادآوری خاطرات ما
ماجراجویی-بالا رفتن از درختان، سوارکاری
دوچرخه و ساختن قلعه
ناگهان گروهی را دیدیم
بچه ها بادبادک پرواز می کنند، خنده هایشان
بازتاب شادی که زمانی احساس می کردیم، در
آن لحظه، متوجه شدم که چگونه
با ارزش این لحظات ساده
بودند و چگونه ما را شکل دادند
دوستی ها زمان در جریان بود، اما
چنین خاطراتی باقی می ماند برای همیشه با ما.