نگارش دوازدهم -

درس5 نگارش دوازدهم

shakila ‌.

نگارش دوازدهم. درس5 نگارش دوازدهم

سلام میشه لطفا ی داستان در مورد مثل نویسی عاقل نکند تکیه به دیوار شکسته بفرستین ؟

جواب ها

جواب معرکه

دوازدهم ریاضی

نگارش دوازدهم

سلام یه روزی از روزهای خدا توی دشت خیلی بزرگ و سر سبز یه ابادی بود . ابادی پر بود از ادمای مشتی و خدا پرست از این ادمای ریا کار الکی نه از اون ادمایی که با صفای وجودشون به ادمای دور و ورشون حال خوب هدیه میدادن اون ادمای که لبخندشون تجلی حضور خدا بود . میون اون ادما یه ادم ساده ی بی شیله پیله بود به اسم اقا یاور. این اقا یاور جوون پر انرژی و خوشروی ما یه روزی که داشت توی ابادی دنبال کار میگشت به یه ادم جدید بر خورد که تاحالا توی ابادی ندیده بودش . شکستگی ابروش و جای بخیه روی بازوش لباسای شهریش باعث شده بود نظر یاور بهش جلب بشه و همین جرقه کافی بود برای هم صحبتی یاور و اون غلام از خدا بیخبره از زندوون در رفته . یاور که مجذوب چرب زبونیایی غلام شده بود بر خلاف نظر بقیه مردم ابادی که به غلام مشکوک بودن و میگفتن بهتره ازش دور بمونن روز به روز به غلام نزدیک و نزدیک تر میشد و دیقه به دیقه تکیه اش به غلام بیشتر تا جایی که کلهم پولش و داد به غلام تا یه کاسبی راه بندازن . غلامم که با دیدن اون همه پول سر از پا نمی شناخت پولا رو گرفت و شبونه از ابادی جیم زد . فردای اون شب یه یاور بی یاور مونده

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت