فارسی ششم -

درس 13 فارسی ششم

سنا محبی

فارسی ششم. درس 13 فارسی ششم

داستان زیر را ادامه دهید یک صفحه در یک دشت سرسبز خرگوشی زندگی میکرد که نامش....... بود او خیلی زود عصبانی می شد هر کی زود جواب بده معرکه میدم

جواب ها

رورا

فارسی ششم

دریک دشت سرسبز خرگوشی زندگی میکرد که نامش پیتر بود

جواب معرکه

عرشیا

فارسی ششم

لطفاً معرکه بده مگر نه گزارش میدم. جواب بلند: در یک دشت سرسبز، خرگوشی زندگی می‌کرد که نامش گوش‌تیز بود. او خیلی زود عصبانی می‌شد و با کوچک‌ترین اتفاقی اخم می‌کرد و پاهایش را به زمین می‌کوبید. یک روز، گوش‌تیز داشت کنار رودخانه هویج‌هایش را می‌شست که کلاغی پر سر و صدا روی شاخه‌ی درختی نزدیکش نشست و با صدای بلند قارقار کرد. گوش‌تیز که از سر و صدای ناگهانی ترسیده بود، با عصبانیت گفت: «هی! این همه سر و صدا برای چیست؟ مرا ترساندی!» کلاغ با تعجب نگاهی به او انداخت و گفت: «من فقط داشتم با دوستم حرف می‌زدم. چرا این‌قدر زود عصبانی می‌شوی؟» اما گوش‌تیز با ناراحتی هویج‌هایش را برداشت و به سمت لانه‌اش رفت. همه‌ی حیوانات جنگل می‌دانستند که گوش‌تیز زود عصبانی می‌شود. یک روز، لاک‌پشت دانا پیش او آمد و گفت: «اگر هربار که عصبانی شدی، قبل از گفتن چیزی سه نفس عمیق بکشی، آرام‌تر خواهی شد.» گوش‌تیز اول حرف او را جدی نگرفت، اما روز بعد وقتی سنجاب کوچکی ناخواسته به او خورد و باعث شد هویج‌هایش روی زمین بریزند، یاد حرف لاک‌پشت افتاد. سه نفس عمیق کشید و دید که دیگر آن‌قدر عصبانی نیست! به جای داد زدن، با لبخند به سنجاب گفت: «اشکالی ندارد، می‌توانیم با هم آن‌ها را جمع کنیم.» از آن روز به بعد، گوش‌تیز هر وقت عصبانی می‌شد، اول نفس عمیق می‌کشید و بعد تصمیم می‌گرفت که چه بگوید. کم‌کم، دیگران هم از بودن با او بیشتر لذت می‌بردند و دوستان بیشتری پیدا کرد. جواب کوتاه: در یک دشت سرسبز، خرگوشی به نام گوش‌تیز زندگی می‌کرد که خیلی زود عصبانی می‌شد. یک روز، کلاغی نزدیک او قارقار کرد و گوش‌تیز با ناراحتی فریاد زد. لاک‌پشت دانا به او گفت: «قبل از عصبانی شدن، سه نفس عمیق بکش.» روز بعد، وقتی سنجابی تصادفاً هویج‌هایش را انداخت، گوش‌تیز سه نفس عمیق کشید و آرام شد. از آن روز، کمتر عصبانی می‌شد و دوستان بیشتری پیدا کرد.

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت