نماز، آن پرواز روحانیاست که روح خسته از خاکیان را به سوی افلاک میخواند؛ یک سفر اسرارآمیز در دل روزمرگی. این نیایش، نه یک وظیفه صرف، بلکه همانند یک رودخانه زلال است که قلبهای تشنه را سیراب میسازد و غبار کدورت را از آینهی دل میزداید.
هنگامی که اذان، آن بلندگوی آسمانی، ندای حق را سر میدهد، جان ما چون پرندهای قفسزده که ناگهان آواز آزادی سر میدهد، به سوی محراب پر میکشد. وضو گرفتن، همانند شستن زره رزم پیش از نبردی مقدس است؛ هر قطره آب، چون قطرهای از شبنم معرفت، بر تن و جان مینشیند و ما را برای ورود به ساحت قدس آماده میکند.
چادر و یا پیراهن نماز، همچون لباس عروسی است که عاشق، در انتظار دیدار معشوق میپوشد؛ پاک و منقش به نیت خالص.
و آنگاه که با «الله اکبر» آغاز میشود، دنیا دیگر وجود ندارد. قامت بستن، همچون درختی استوار که ریشههایش در زمین خضوع و شاخههایش در آسمان تمناست. رکوع، خم شدن آسمان در برابر زمین ادب است؛ تعظیمی که در آن، تمام غرور و خودبینی، چون خاکستر بی ارزشی بر زمین میریزد.
سجده، کانون این مناجات است؛ تاج افتخار بر سر خاکسار بنده. سجده، همانند برگشتن بذر به آغوش مادر خاک است تا در پرتو عشق الهی جوانه زند. پیشانی، بهترین قسمت بدن، بر زمین مینشیند؛ این فروتنی، چون قطرهای از شبنم عشق است که بر برگ گل هستی مینشیند و آن را طراوت میبخشد. در این حالت، سکوت ما همچون زمزمهی خورشید با ذرات نور است.
قنوت، دستهای دعا را چون دو شاخه درخت رو به آسمان بلند میکند؛ خواهشی که همچون شبنم امید بر دل سنگینترین ناامیدیها مینشیند. هر کلمه از تسبیحات، همچون مرواریدی گرانبها است که از صدف زبان در دریای نیاز ریخته میشود.
تشهد، نشستن شاهانه در محضر پادشاه است؛ با صلابت ایمان و با آرامش یقین. سلام نماز، آن نغمهی پایانی و دلنشین است که روح را از این خلوتگاه روحانی به جهان بازمیگرداند، اما نه آن جهانی که پیش از نماز بود. گویی روح، مانند کوزهای پُر از آب گوارا از چشمهی اتصال بازگشته است.
نماز، مرهمی است بر زخمهای پنهان، و چراغی است در شبهای تاریک تردید. آن را به جای آوریم تا زندگیمان، همچون یک غزل موزون و پرمعنا در دفتر هستی ثبت شوددد
واسه مسابقه میخوایی من خودم همینو نوشتم