انشا درمورد صبح بهاری در یک شهر
تاج و فالو یادت نره لطفا
صبح است و خورشید در آسمان چشم به شاخه های پر از شکوفه ی درختان دوخته و لبخند می زند، هر لحظه صدای پرندگان بیش تر و بیش تر می شود و سکوت صبحگاهی باغ را بر هم می زند.
سبزه های کوچک به رنگ سبز روشن، مخملی از جنس پاکی و طراوت بهار را بر زمین خاکی باغ کشیده اند و گل های آبی، زرد، سفید و صورتی کوچک شاد و خرسند در آغوش سبزه ها آرام گرفته اند.
چهره ی پر طراوت گل ها و سبزه ها پر از شبنم های درخشان است که زیر نور خورشید می درخشند و به پایان عمر خویش نزدیک می شوند و زیبایی باغ را می شود در انعکاس تصویری که درون شبنم هاست دید و آفریدگارش را هزاران بار سپاس گفت.
هر کجا را که نگاه می کنی سبزه، بهار و زیبایی بهاری می بینی و خاک خیس باغ نیز خبر از نم نم بارانی می دهد که دیشب باریده است و تن پر از شکوفه ی درختان را سیراب کرده و طراوتی صد چندان به گل های سفید و صورتی آن ها بخشیده است.
😁