یک مداد با تجربههای مختلفی که در طول زندگیاش داشته، میتواند داستان جالبی برای گفتن داشته باشد. در اینجا یک انشا از زبان یک مداد نوشته شده است:
---
سلام! من یک مداد هستم و قصهای دارم که میخواهم برایتان بگویم. شاید بپرسید یک مداد چه داستانی میتواند داشته باشد؟ اما به شما میگویم که داستان من پر از ماجراهای جالب و خاطرات بانمک است.
من در یک کارگاه چوبسازی به دنیا آمدم. روزی که از چوب درختان ضیاء به یک مداد تبدیل شدم، خیلی هیجانزده بودم. رنگ زردی به من دادند و سرم را با یک نوک تیز از جنس گرافیت تجهیز کردند. من از همان ابتدا میدانستم که کارم نوشتن و کشیدن است. وقتی به دست یک هنرمند مدادرنگی رفتم، شروع به کشیدن گلها و اشکال زیبا کردم و احساس كردم چقدر زیبا هستم!
بعد از چند روز، به کلاس درس یک دانشآموز رفتم. او مرا در دست گرفت و شروع به نوشتن کرد. احساس میکردم که با هر کلمهای که مینویسم، داستانی جدید خلق میشود. من احساس غرور میکردم که نقش کوچکی در آموزش و یادگیری او دارم. اما گاهی اوقات هم به دلایلی خسته میشدم، مثل زمانی که دستخط او نامرتب بود و خیلی فشار میآورد.
یادش بخیر! یک روز دیگر، به یک امتحان ریاضی رفتم. ذهنم پر از فرمولها و اعداد بود. در آن لحظه، دغدغهها و استرسها را حس میکردم. اما وقتی جوابها را نوشتم، احساس آزادی و خوشحالی به من دست داد.
متاسفانه، بعد از مدتی نوک من ساییده شد و کمکم از خط افتادم. این زمان، وقت استراحت من بود، چرا که من را به یک تیزکننده بردند. با تیزکردن من، دوباره آمادهام برای نوشتن و خلق ایدههای جدید شدم.
اما زندگی یک مداد همیشه اینقدر ساده نیست! گاهی اوقات من را گم میکنند، در جاهای عجیب و غریب میروم، اما هر بار که دوباره پیدا میشوم، به یاد میآورم که چقدر مهم هستم.
من یک مداد هستم و با هر خطی که میکشم، داستانها و احساسات را به تصویر میکشم. امیدوارم همیشه از من برای نوشتن یادداشتها، کشیدن نقاشیها و خلق ایدههای خوب استفاده کنید.
پس این بود سرگذشت من. من همیشه آمادهام تا داستانهای جدیدی بسازم!
---
امیدوارم این انشا مورد رضایت شما قرار گیرد!