جواب معرکه
بتاج :))
به یک روز سرد زمستانی، یک جوان اندکی احساس تب و بیماری کرده بود. او تصمیم گرفت به نزدیکترین طبیب مراجعه کند تا درمانی برای این حالت پیدا کند.
وارد اتاق طبیب شده، جوان با پوست سردتر و لبخندی ضعیف توضیح حالش را به طبیب میدهد. طبیب با دقت به شرح حال جوان گوش میدهد و سپس پرسشهایی مربوط به علائم و درد جوان میکند.
با توجه به شنیدهها، طبیب برای راهنمایی به جوان اندکی عقلانیت و صبر توصیه میکند. او تشریح میکند که برای بهبود و بهبودی متقاعد باید به دستورات معصوم طبیب پایبند شود.
جوان شخصیتی همچون یک شاگرد متعهد میپذیرد و قطعاً رهنمودهای طبیب را دنبال میکند. او با داروها، استراحت و تغذیه صحیح، به تدریج احساس بهبود میکند.
با گذشت زمان، جوان به کامل شده و از حالت بیماری به سمت سلامتی پیش میرود. او در مهر و محبت طبیب قدر دانی میکند و از شرایط صحیحی که طبیب برای او تدارک دیده بود، شگفتزده میشود.
حکایت نزدیک شدن جوان به طبیب و درمان درست، که او را به شفا و سلامتی هدایت میکند، در این صدف کوچک جای گرفته است. همچون اتمام یک فصل زمستانی سرد، پاییز رنگارنگ به جای آن ظاهر میشود.