رضا محمدی

زبان دهم. درس 2 زبان دهم

سلام یه داستان میخوام در مورد سفر کردن با هواپیما یه اتوبوس یا قطار یا ماشین خیلی نباشه ممنون

جواب ها

امسال هم مثل سالهای قبل برای عید برنامه مسافرت داشتیم ومن بیشتر ازهمه سالهای قبل شاد بودم ، چون دراین سفرمادر بزرگ وپدربزرگ وخاله هایم نیزهمراه ما بودند و برای من که دختری تنهابودم ،وجوداین جمع،  نعمت بزرگی بود وشادیم راصدچندان می کرد. خواب به چشمانم نمی آمد و مادرم همه وسائل سفررا آماده کرده بود ومن فقط منتظر  ساعت پنج صبح بودم، چون پدرم گفته بود: همگی رأس ساعت پنج بیدارمی شویم وحرکت می کنیم.  بالاخره بعد ازهزاربار این پهلو و آن پهلوکردن ، ساعت دیواری پنج ضربه نواخت و من که اولین نفربرای شروع حرکت بودم بالای سرمادرم رفته  و گفتم : مامان جون مامان جون بیدارشو.  مادرم که انگاراو هم خوابش نبرده بود، چشمانش رابازکرد و گفت: بیدارم عزیزم .برو دست وصورتت رابشوی ولباس بپوش. باسرعت آماده شدم وآنقدراحساس خوشحالی می کردم که جزبه مسافرت به چیزدیگری فکرنمی کردم . پدرم با سلیقه خاص خود وسائل رادرماشین جای داد و مادرم هم سعی می کرد به من صبحانه بدهد. بالاخره وقتش رسید .همه درماشین بودیم وصدای بوق ماشین پدربزرگ ازبیرون شنیده می شد ، با شادی گفتم: آنها هم رسیدند.پدرم خندید ومن رانوازش کرد . ما هم

سوالات مشابه درس 2 زبان دهم

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام