جواب معرکه
تاج یادت نره 🙂🤝🏻🫂
خاطرهها لازم نیست آنقدر هیجان انگیز باشند که شور و شوق بینهایت را در دلمان زنده کنند و یا آنقدر بد که اشک را از چشمانمان جاری سازند. خاطره میتواند خیلی عادی باشد، مثل خاطره روزی که میخواهم برایتان بگویم.
در اتاق نشسته بودم که صدایی آمد. بلند شدم و به طرف پنجره رفتم و از پشت شیشه پنجره کوچه را نگاه کردم باران شروع به باریدن کرده و دانههای درشت باران به کف کوچه میخورد و از برخورد آن آب باران جمع شده کف کوچه به بالا پرتاب میشد.
لباس گرم پوشیدم و چترم رنگیام را برداشتم و به کوچه رفتم. چتر را روی سرم گرفته بودم، صدای برخورد باران روی چتر چقدر زیبا بود . باد سردی میوزید و باران را به هر سمتی که میخواست متمایل میکرد و چتر من نیز هماهنگ با باد به این طرف و آن طرف میرفت.
نگه داشتن چتر توی دستم برایم سخت شده بود. انگار باد دوست نداشته باشد که من زیر باران چتر داشته باشم تمام تلاشش را میکرد تا چترم را از دستم بیرون آورد و با خود به آسمان ببرد.
عاقبت برای دقایقی موفق شد. چتر از دستم افتاد و یکی دو متر جلوتر و روی زمین افتاد و غلت زد. من به دنبال آن رفتم تا باد بیشتر آن چتر را از من دور نکند.
چتر را برداشتم اما دیگر لباسهایم زیر باران خیس شده بودند. با این حال چتر رنگیام را دوباره روی سر گرفتم و به راهم ادامه دادم. احتمال داشت که سرما بخورم اما دیدن منظره بارانی آنقدر لذتبخش بود که دلم نمیآمد به خانه برگردم.
در حال رفتن به سمت پارک بارانی، به این فکر میکردم که چترها میتوانند همدم تنهایی ما در روزهای بارانی باشند، و بدون ترس از خیس شدن زیر باران تا هر کجا که خواستیم همراه ما بیایند.
تا به پارک رسیدم، باران به شدت قبل نبود. کمی دیگر قدم زدم و بعد راهی را که رفته بودم، برگشتم تا به خانه بروم. به خانه که رسیدم چترم را گوشهای آویزان کردم تا خشک شود و خودم هم لباسهایم را که زیر باران خیس شده بود، عوض کردم تا سرما نخورم.
خاطره یک روز بارانی یک خاطره خوب و جالب برای من بود که در آن از هوای بارانی و دیدن مناظر زیبای طبیعت و شهر شسته شده زیر باران لذت بردم و هرچند یک کمی خیس شدم اما بیرون رفتن با چتر زیر باران ارزشش را داشت. از این انشا نتیجه میگیریم که ما باید از تک تک لحظاتمان لذت ببریم و دلخوشیهای شاد کوچک را زیبا رقم بزنیم تا بعدها با مرور آنها، خاطرهای زیبا یاد داشته باشیم.