به نام خدا
روزهای زیادی گذشته و روزهای زیادی را در اینده داریم ک نمیدانیم چ اتفاق هایی برایمان میافتد فقط وفقط ادامه میدهیم.
یکی از این روزهای عادی در فصل زمستان باران بارید ن از اون باران های عادی
ی بارانی بود ک همه موجودات زنده ار رعد و برقش تو هر سوراخی ک داشتند قایم میشدند
وقتی رعد و برق تمام شد نسیم های سردش حال مارا عوض میکرد
و مارو به کلی خاطرات خوب و بدمان میاندازد
ولی باز هم باران را دوست داریم و فقط دوست داریم ک در آن هوای سردش پشت پنجره چای داغ بخوریم و تماشا کنیم.
پایان
اینم انشایی ک میخاستید.!'