جواب معرکه
موضوع: خاطراتی از کتاب
در اتاق نشسته بودم و به کتاب های کتابخانه نگاه می کردم . ناگهان چشم به کتاب انداختم.
و یاد خاطرات قدیمی که با پدر بزرگم داشتم افتادم ،اری ! این کتاب همان کتابی است که پدر بزرگم هنگام بچگی برایم می خواند.
همان لحظه از جای خود بلند شدم و رفتم و کتاب را امانت گرفتم ؛ رفتم پیش پدر بزرگم و خیلی گریه کردم . پدر بزرگ من یک هفته پیش فوت شده است و من خیلی آن را دوست داشتم کتاب را به پدر بزرگم نشان دادم و خلاصه دلم خیلی برایش تنگ شد. چند لحظه پیش پدر بزرگم ماندم و چند قصه از همان کتاب را خواندم و برگشتم و کتاب را پس دادم.
معرکه یادت نره ♥️ ♥️