جواب معرکه
شلوغی همه جای شهر را حاکم شده بود و مردمان شهر هرکدام مشغول کاری بودند دانش آموزان زیادی را میدیم که راهی مدرسه شده بودند و عده ای با دوستانشان صبحت میکردند و عده ای مشغول درس خواندن بودن.رفتگری را از دور دیدم که مشغول جاروکردن خیابان ها بود ولی هیج شکایتی از کارش نداشت و بلکه ازکارش راضی بود گنجشکان آواز میخواندند و مشخص بود که خوشحال هستند گاهی باد ملایمی می وزید و گاهی خورشید چهره اش را نمایان میکرد مردمان درصف نانوایی ایستاده بودند تا نانی بخرند و درکنار خانواده هایشان صبحانه شان را میل کنند فروشنده هایی که تازه مغازه هارا باز میکردند و عدهای از فروشنده ها که هنوز فروشگاه هارا باز نکرده بودند . دختر کوچکی که دستانش در دستان مادرش بود و راهی مدرسه شده بودن را میبینم و گاهی ماشین ها مانند عمر به سرعت از کنارم رد میشدن چهره عده ای از بچه ها خندان بود و چهره دیگری غمگین ولی چهره این بچه های غمگین مشخص بود که امتحان دارند و استرس آن را دارند گاهی هم رقص برگ ها در آسمان را تماشا میکردم گهگاهی هم خیابان ها ساکت میشد و فقط صدای پاهایم به گوشم میخورد کم کم مدیرمدرسه مان را دیدم که جلوی در مدرسه ایستاده بود و منتظر دانش آموزانش بود به مدیر مدرسه سلامی کردم و پیش دوستانم رفتم مسیر خانه تا مدرسه میشود گفت بهترین سفر هست که هر روز تجربه میکنیم و زیبایی خودش دارد و مسیر مدرسه تا خانه هم زیبایی دیگری دارد. و همیشه این را میدانیم که مدرسه خانه دوم همه ماست.مدرسه فرصت بزرگ فهمیدن است که در آن روح قد می کشدو بزرگ می شود.