واسه فاز برداشتن نیس ولی من واقعا واقعا از اون سنی که ازش متنفرم و الان همون سن رو دارم ۱۲ سالگی هستش
تو اون سن اتفاقاتی برام افتاده که منو واقعا عوض کرده...
واقعا اصن باورم نمیشد همچین اتفاقاتی برا بیفته
ولی مجبوریم باهاشون کنار بیام اما انقد روم تاثیر گذاشته هر موقع ناخوداگاه گریه م میگیره هر جا باشم اصن دست خودم نیست و از نظر خودم اسیب روحی شدیدی دیدم
من از دو شکل هستم
۱_اون شکلی پیش دوستا خانواده و فامیلم یه دختر دلقک بامزه مهربونی که بی رحم نیست
۲_اون روی دیگم یه ادم بی روح ساکت افسرده سرزنش شده بیگناه و درد های کشیده که تو خوابشم ندیده
واقعا خسته شدم باورت نمیشه چقد درد کشیدم عمشم ریختم تو خودم و دست خودم نیست نمیتونم به کسی بگم
بعضی اوقات انقد بهشون فک میکنم واقعا واقعنی نفسم بالا نمیاد گوش شروع به سوزش میکنه و قلبم درد میگیره با اینکه اصلا مشکل قلبی ندارم و بعضی اوقات با چاقو خودمو زخمی کردم از بس که احساس میکنم هیچی تقصیر من نیست ولی همه ی دردش رو من دارم میکشم
واقعا دیگه خسته شدم
فالوت میکنم البته اگه از همین چیزا بیشتر بزاری