معنای «فراغ» رهایی، آسوده شدن، پرداختن و... است و همخانوادهی آن «فارغ» نیز در فارسی بسیار رایج است، مثلاً در اصطلاح «فارغ شدن» (زایمان کردن، آسودگی از بارداری) و «فارغالتحصیلی» (آسوده شدن از تحصیل!)، «فارغبال» (آن که آسوده بال میزند و جولان میدهد) و...
همچنین «فراغ بال» و «اوقات فراغت» که بسیار شنیدهاید.
خلاصه این که به نظر میرسد همهی واژهها و اصطلاحات همخانوادهی این واژه باری مثبتدارند!
اما در عوض واژگان مربوط به «فراق» (جدایی، دور شدن) که از ریشه «فرق» است عموماً بار منفی دارند.
مهمترین واژه از خانواده «ق»دار، خود واژهی «فرق» است که در اصطلاحاتی مانند «فرق گذاشتن»، «فرق داشتن»، «فرق باز کردن» (ایجاد جدایی بین دو بخش موی سر!) و... وجود دارد، اما برای مثال صفت فاعلیِ آن «فارق»، برخلاف «فارغ» اصلاً در فارسی روایی نیافته است.
«تفریق» (جدا کردن و کم کردن چیزی از چیزی) و «تفرقه» (جدایی انداختن) نیز از همین خانوادهاند و البته اینها را کسی اشتباه نمیگیرد!