🌸به نام او که نویسنده سرشت آدمی است 🌸
از تهران به رشت پروازداشتم کلی وسیله همراهم بود پروازتاخیرخورد خانم مسنی کنارم بود دلش می خواست حرف بزند اندکی که صبر کردم شروع به صحبت کردن کرد حال و احوالم را پرسید ودرباره سفری که داشتم ازم سوال کرد ،من نیز بااو احوال پرسی کردم و گفتم دانشجو سال اول رشته پزشکی هستم وازتهران به رشت می روم
ومن نیز مقصد اورا پرسدم او گفت:من برای زیارت به مشهد می روم تا از امام رضا شفای دخترم راکه هم سن شماست بگیرم .گفتم دخترتان چه بیماری داره ؟گفت:سرطان خون داره و دکترها جوابش کردن .با شنیدن حرف های اون خانم بغض گلویم را گرفت و دلتنگ امام رضا(ع) شدم .یادم افتاد برای ثبت نام دانشگاه پزشکی رشت هنوز چهارروز زمان هست
از اون خانم پرسیدم شما همسفر دارین؟ گفتن: نه. گفتم :می خواهم همسفرتان شوم .اون خانم بسیار خوشحال شد.
سریع به باجه بلیط فروشی رفتم و پرواز رشت را کنسل کردم و بلیط مشهد را گرفتم وبا اون خانم به پابوس امام رضا (ع)رفتیم همان طور که درضریح مشغول زیارت کردن بودیم تلفن خانم زنگ خورد و شفای دخترشان را به او اطلاع دادن،اشک در چشمان پرفروغش حلقه زد
واز امام رضا تشکر کرد .راستش من هم قبولی پزشکی ام رو از امام رضا گرفته بودم و نذر کرد بودم اگر که حاجتم را گرفتم هروقت به زیارت امام رضا(ع)آمدم در آشپزخانه اش یک دیگ شله زرد بپزم . من و اون خانم همان شب به آشپزخانه حرم رفتیم ودوتا دیگ شله زرد پختیم یک دیگ برای نذر من ودیگ دیگر برای نذر اون خانم .آسمان نیلگون حرم آکنده شده بود از رایحه عطر خوش شله زرد ،شله زرد هایی که رویش با دارچین و خلال پسته و پودر نارگیل با نام امام رضا (ع)تزعین شده بود.بعد از
اینکه نذرمان را دادیم از امام رضا(ع)خداحافظی کردیم ومن نیز از هم سفرم خداحافظی کردم واوپیش دخترش رفت ومن هم برای ثبت نام دانشگاهم به رشت رفتم (پایان). تاج یادت نره