(تنها در میان تو)
هیچکس در وجودم عبور نمیکند؛ بدنی بدون حضور، رهگذرانی بیصدا که نگاهشان منبع آواهای دردمندیست، آواهایی که در روحشان آمیخته شدهاند. فقط بدنی که بیکس بود را در میان افکار تو، بیپروا و بیپرده رها کردم، بیآنکه بدانم. من تصمیم گرفتم به تو اعتماد کنم، اینکه اشتباه میکردم، انتخاب تو بود؛ وقتی تنها چیزی که داشتم را در تمام داشته ام میگذاشتم. فکر نمیکردم بیکلام، همهی تنم را در سکوتِ پر هیاهویت تَرَک بیندازی. این تَرَک، تا وقتی روی دیوار دوام میآورد که با چشمانِ خیرهی رهگذ