روزی روزگاری درختی بود که میوه نمی داد و یک مرد بود که درختی که میوه نمیداد رو قطع میکرد.
درخت خیلی ترسیده بود چون می دانست که دیگر عمرش به دنیا نیست.
روزی مرد با یک تبر بزرگ آمد و میخواست درخت را قطع کند تبر به درخت گفت تو دیگر میوه نمی دهی و به درد نمی خوری درخت گفت این کار را نکن.
تبر خندید و گفت علم بی عمل مانند این است که درخت میوه ندهد.
تاج فراموش نشه