ریاضی هفتم -

فصل 3 ریاضی هفتم

سوال واضح !

☆BTS☆

ریاضی هفتم. فصل 3 ریاضی هفتم

جواب این یکی چی میشه

جواب ها

جواب معرکه

reyhaneh ......

ریاضی هفتم

چشمای نازش که پشت عینک دیده میشد صورت چروکیده و نرمش با اون لبخندی که اگه یه روز نبینمش دیوونه میشم ...... دیگه غذا نمیخوری ؟ داری لاغر میشی مادر جان بیا یکم دیگه بخور ها ها ها باز خواب دیدم . بعد مرگ مادربزرگ دیگه هیچی برام مهم نبود حس میکردم الان حتی اگه ماشینم بهم بزنه برام اهمیت نداره یه سر برم خونه مادربزر ببینم هنوزم خونش تمیزه یا نه اگه نه که تمیزش کنم وا خدا کاش بازم بودی و منو تو لباس عروسی میدیدی چقدر اون خندتو دوست داشتم این چیه ؟ اخی قربونش برم برام کادو تولد خریده بود و...... این عینکش نیست همیشه این عینک رو چشماش بود کاشکی بودی اینجا دلم برات تنگشده عزیزم قربان شما معرکه یادت نره 😜

جواب معرکه

ارمیا ...

ریاضی هفتم

یکی از روزهایی که مادربزرگ اونجا بود زهرا یه کتاب آورد و ازش خواست تا بخونه، مادربزرگ قبول کرد و گفت: «باشه عزیزم ولی باید بری عینک منو از اون اتاق بیاری.» زهرا فوری رفت و عینک رو آ‌ورد، مادربزرگ اونو به چشماش زد و با انگشت عینک رو یه ذره روی بینی‌اش بالا برد و بعد شروع کرد به خوندن کتاب: «یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ‌کس نبود و....» وقتی مادربزرگ کتاب رو می‌خوند تمام حواس زهرا به عینک بود. یه فکرایی به سرش زد. قصه که تموم شد گفت: «مامانی می‌‌شه یه دقیقه عینکتو به من بدی.» برای چی می‌خوای؟ شما بدین، بعدش می‌گم. باشه ولی خیلی مواظب باش نشکنه، اگه عینک نباشه نمی‌تونم چیزی بخونم. زهرا عینک رو که گرفت گذاشت روی چشماش، به کتاب نگاه کرد، اما همه چیز رو تار می‌دید و نمی‌تونست چیزی بخونه، به همین‌خاطر گفت: پس چرا نمی‌‌تونم چیزی بخونم و ببینم، منم که مثل شما عینک رو زدم؟! مادربزرگ که از این کار زهرا خنده‌اش گرفته بود، اونو بغل کرد و بوسید و گفت: قربونت برم ، مگر هر کی عینک بزنه می‌تونه بخونه؟ پس چرا شما عینک زدی تونستی کتاب رو بخونی! عزیز من، چون چشمام ضعیفه عینک می‌زنم، اما برای باسواد شدن باید صبر کنی تا بزرگ‌تر بشی و بری مدرسهتا بتونی بخونی و بنویسی. زهرا تو دلش گفت خدایا کاشکی زودتر بزرگ بشم و برم مدرسه تا همه کتاب‌ها رو خودم بخونم!

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت