فارسی هشتم -

درس 3 فارسی هشتم

📚📚📚📚 📚

فارسی هشتم. درس 3 فارسی هشتم

زود جواب این بهم بگین

جواب ها

جواب معرکه

حسن ابراهیمی

فارسی هشتم

مقدمه : “چشمانم به چشمان نافذش افتاد، که با لبخندی وهم ناک و تفنگی در دست به من زل زده بود. با دیدنم آنقدر خوشحال بود که گویی گنج یافته است. با صدایی که امواج خوشحالی درونش موج میزد دوستانش را فراخواند. و من با چشمانی تار از اشک، تنها بدنبال راه گریزی بودم.” بدنه : “نمیدانستم از کدام سو بروم. بیشتر از خود، دلم برای بچه هایم میسوخت که بعد از من چه خواهند شد. نکند آنها هم به سرنوشت من دچار شوند. آه خدا مگر ما چه ظلمی به آدمیان کردیم که میخواهند جانمان را بستانند؟ صدای قدمهایشان را که آرام آرام به من نزدیک میشدند را میشنویدم. باید کاری میکردم. تمام قوایم را درون پاهای باریکم ریختم و دویدم. صدای پاهایشان را از پشت سر که در تعقیب من بودند، میشنویدم. نگاهی به پشت سرم انداختم. فاصله زیادی با من نداشتند. صدای پرکردن تفنگشان از پشت سرم به گوشم میخورد. خداوندا معجزه ای پدید آور. خداوندا نمیخواهم بمیرم.” نتیجه گیری : “هرلحظه بخاطر خستگی بسیارم، از سرعتم کاسته میشد اما خستگی گویا روی آنان تاثیری نداشت. طعمه امروزشان را یافته بودند و خوشحالی و توانمندی در آغوششان گرفته بود. صدایشان را میشنیدم که

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت